اعتراف




















Blog . Profile . Archive . Email  


بارسفربستم دگراینجانمیمانم

بروعشق ازخداآموزنمیخواهم تورادیگربدان ازدام تورستم

 

هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ،

 هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ،

 هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ،

 چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ،

 هر چه خواستم دلم را آرام کنم ،

 آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ،

 هر چه خواستم بگویم بی خیال ،

 بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...

میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ،

 میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ،

میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...

بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ،

بدجور از نبودنت شاکیست ،

 هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست.

 

 



نظرات شما عزیزان:

غریبه...
ساعت1:46---18 آبان 1391
تمام مزرعه کافر صدایش می زدند
گل آفتابگردان کوچکی که عاشق باران شده بود...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 15:36 توسط نجلا| |


Power By: LoxBlog.Com