بارسفربستم دگراینجانمیمانم
بروعشق ازخداآموزنمیخواهم تورادیگربدان ازدام تورستم
روی زمین بودم داشتم یه تیکه هایی رو از رو زمین جمع میکردم بهم گفت : کمک می خوای؟ گفتم : نه گفت: خسته میشی خب بذار کمکت کنم گفتم : نه ، خودم جمع می کنم گفت : حالا تیکه های چی هست ؟ بدجوری شکسته مشخص نیست چیه ؟ نگاه معنی داری کردم و گفتم: فلبم این تیکه های قلب منه که شکسته . خودم باید جمعش کنم. بعدش گفتم : می دونی چیه رفیق، آدما این دوره زمونه دل داری بلد نیستن، وقتی می خوای یه دل پاک و بی ریا رو به دستشون بسپری هنوز تو دستشون نگرفته میندازنش زمین و می شکوننش... میخوام تیکه هاش رو بسپرم به دست صاحب اصلیش الله اون دل داری خوب بلده و فقط از اون کمک می خوام میخوام بدم بهش بلکه این قلب شکسته خوب شه آخه می دونی خودش گفته قلبهای شکسته رو خیلی دوست داره اینو گفتم و تیکه های شکسته رو جمع کردم و یواش یواش ازش دور شدم... و من توی این فکر که چرا ما آدما دل داری بلد نیستیم دنبالم اومدو............ بهم گفت: چرا دلت رو می سپری دست هر کسی ؟ انگاری فهمید که تو دلم چی می گذره برگشتم و گفتم : رفیق ، دلم رو به دست هر کسی نسپردم او برای من هر کسی نبود من برای او هر کسی بودم اینوگفتم و این بار رفتم سمت دریا روبه رویش ایستادم . آن لحظه بود که یادم به صاحب اصلی قلب شکسته ام افتاد خودم را به اوسپردم وبا اوچنین گفتم: خدایا جز تو پناه و یاوری ندارم تنهای تنهام.
نظرات شما عزیزان:
واگه هم قابل دونستي با عنوان عكس عاشقانه لينكم كن
Power By:
LoxBlog.Com |