بارسفربستم دگراینجانمیمانم
بروعشق ازخداآموزنمیخواهم تورادیگربدان ازدام تورستم
مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی.
تو به من درس زندگی آموختی.
تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی.
مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت.
قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک.
مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر.
فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد.
وقتی به جهل جوانی بانک بر مادر زدم،
دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت:
مگر خُردی فراموش کردی که دُرْشتی می کنی؟
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
گرازعهدخُردیت یادآمدی که بیچاره بودی درآغوش من
نکردی درین روز بر من جفا
که تو شیر مردی و من پیر زن
نظرات شما عزیزان:
خیلی زیبا یود
مادرم همه ی نوای منی
همه ی وفای منی
مادم دوستت دارم
Power By:
LoxBlog.Com |