A0:  این قصه را دیگر نمیتوان از سر نوشت




















Blog . Profile . Archive . Email  


بارسفربستم دگراینجانمیمانم

بروعشق ازخداآموزنمیخواهم تورادیگربدان ازدام تورستم

 

 

 

خیلی سخت است این لحظه ها ، لحظه ای که تو نیستی و من به تو نیاز دارم.
خیلی سخت است تو باشی ، عشق من باشی ، من در انتظار تو باشم ، اما نتوانیم همدیگر را ببینیم.
خیلی سخت است ، دلت گرفته باشد ، پر از درد دل و حرفهای ناگفته باشد

 

اما همدلی نباشد که بشنود درد های دلت را
خیلی سخت است چشمهایت پر از اشک باشد ، گونه هایت خیس باشد اما همنفسی نباشد که اشکهایت را پاک کند.
خیلی تلخ است لحظه فراموش شدنت از خاطر او که دوستش داری .

خیلی تلخ است لحظه پژمرده شدن گل ، لحظه اسیر شدن پرنده ای تنها در قفس.
خیلی سخت است لحظه های عاشقی ، دور از یار ، بدون دلدار، بی قرار و چشم انتظار.
خیلی سخت است در این کویر تشنه به انتظار آمدن خزان نشستن ، در زیر برگهای خشک به انتظار سرما نشستن.
خیلی تلخ است یک روز را با دلی گرفته به سر کنی ، انتظار شب را بکشی ، غروب را ببینی و دلگرفته تر شوی ، انتظار طلوع را بکشی ، شب را بی ستاره ببینی و شکسته تر شوی.
خیلی سخت است این وابستگی ، تحمل لحظه های بی کسی ، دور از عشق ، این قصه را دیگر نمیتوان از سر نوشت.

این قصه را دیگر نمیتوان از سر نوشت



نظرات شما عزیزان:

غريبه
ساعت11:03---7 ارديبهشت 1391
سلام ممنون از حضورت گلم بازم بهم سر بزن

razie
ساعت14:19---6 ارديبهشت 1391


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:34 توسط نجلا| |


Power By: LoxBlog.Com

cache01last1395049412